هرکول پوآرو

سریال هرکول پوآرو

هرکول پوآرو

سریال هرکول پوآرو

تراژدی خانوادگی یوجین اونیل در تابستان لندن


شهر لندن در تابستان امسال بدون شک، به علت انبوه نمایشهایی که در آن اجرا شد، یکی از جذاب ترین شهرهای دنیا بود، از اجرای بازیهای ورزشی همه با خبر شدند اما علاوه برآن بعضی هم شاهد اجرای نمایشهای هنری مهمی هم در این شهر بودند.

یکی از این نمایشها که در تمام مدت تابستان در صحنه ماند اجرای نمایشنامه "سفر دراز روز در شب" در سالن تئاتر آپولو واقع در وست اند بود. نقش اصلی این اجرا توسط بازیگر معروف تئاتر و تلویزیون بریتانیایی "دیوید ساچت" بازی شد. تماشاگران تلویزیونی این بازیگر را در نقش کارگاه "پوارو" در سریالی نوشته "آگاتا کریستی" می شناسند. نقش همسر او را یک هنرپیشه امریکایی بنام "لاری متکالف" به عهده داشت. این بازیگر بیشتر شهرت و محبوبیتش را از بازی در سریال "روزن" دارد. درآنجا او نقش خواهر کوچکتر روزن یعنی جکی را بازی می کند.

نمایشنامه سفر دراز روز در شب، که از نظر تئاترشناسان مهم دنیا به عنوان بهترین درام نمایشی مکتوب در قرن بیستم شناخته شده، در سال ۱۹۴۱ توسط "یوجین اونیل" نمایشنامه نویس امریکایی نوشته شد اما نویسنده در آن زمان اجازه انتشار آنرا به هیچ ناشری نداد تا اینکه این نمایشنامه اولین مرتبه دوازده سال بعد(سه سال پس از مرگ نویسنده اش) به صورت کتاب منتشر شد و سپس به صحنه تئاتر آمد و سرانجام جایزه ادبی پولیتزر را در سال ۱۹۵۷ بعنوان بهترین درام نمایشی آن سال دریافت کرد. از آن پس تا به حال صحنه های مهم تئاتر دنیا بارها میزبان اجرای آن بوده و همچنان هستند زیرا این نمایش هنوز تماشاگران علاقمند زیادی در دنیا دارد.

به گفته بسیاری از نقد نویسان تئاتر امروز، اجرای این نمایش در تابستان ۲۰۱۲ لندن یکی از زیباترین اجراهایی بوده که تاکنون از این نمایشنامه ارائه شده است.

و اما چرا "یوجین اونیل" که چندسال قبل از نوشتن این متن موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل هم شده بود اجازه نداد که این نمایشنامه در زمان حیات او به صحنه آورده و یا حتی منتشر شود؟ پاسخ این پرسش رازی بود که برای مدت دوازده سال دور از نگاه دیگران ماند، تا اینکه انتشار آن نکته مهمی را برملا کرد. نکته ای که البته فقط برای نویسنده آن متن آنقدر مهم بود و برای تماشاچی و خواننده این نمایشنامه مهم نبود چون این متن هم فقط یک قصه بود مثل هر قصه دیگر، و البته قصه ای بسیار غم انگیز از درون خانواده ای که می خواست شاد باشد و سرحال زندگی کند، اما آن خانواده شاد نبود و سرحال زندگی نکرد.

نکته مهم برای "یوجین اونیل" به عنوان نویسنده این متن آن بود که درام نمایشنامه درست همان درامی بود که در خانواده خود(پدر و مادر)نویسنده جریان داشت. یک خانواده چهار نفری تشکیل شده از پدر و مادر و دو پسر سی و بیست ساله. پدر، هنرپیشه تئاتری که از وطن خود ایرلند کوچ کرده و به امریکا رفته و و با تحمل سختیهای مهاجرت جنگیده تا اینکه توانسته زندگی و حرفه خود را در مکان تازه جا بیندازد. او اکنون شصت و پنج ساله و بازنشسته است. دو پسر بزرگ دارد و همسری که زمانی بسیار زیبا بود.

اما آیا به راستی آنها زندگی خوبی داشته اند؟ آیا خشونت زمانه به آنها فرصت داده آنطور که می خواستند از زندگی خود لذت ببرند؟ اینها پرسشهایی هستند که در سر بازیگر موفق دیروز و پدر پیر خانواده امروز می گردند و او را می آزارند.

همسر مرد که مادر دو فرزند او نیز هست معتاد به مصرف مرفین است و این موضوع زندگی آن خانواده را تحت تاثیر قرار داده. وقتی نمایش شروع می شود زمانی است که مادر، دوره ترک و کناره گیری از مصرف مواد مخدر را سپری می کند اما دوره ترک به معنای این نیست که خانواده دارد دوره راحت و بی دردسری را طی می کند. کلاف زندگی آن خانواده بدجور درهم پیچیده و گره خورده و هرکدام از افراد خانواده می کوشد وانمود کند که همه چیز عادی است و ملالی نیست، اما تماشاچی بر صندلی خود به مدت نزدیک به چهار ساعت چیزی جز ملال و سردرگمی نمی بیند و جز اندوه و سخن از گذشته، کلامی نمی شنود.

داستان نمایش مربوط است به سال ۱۹۱۲ یعنی وقتی یوجین جوانی بیست و سه ساله بود و در تلاش برای شناخت ذره ذره این هستی، جوانی که بعدها یکی از زیباترین درام های قرن را می نویسد و نام خود را برای همیشه در تاریخ ادبیات دنیا ثبت می کند. یوجین در این نمایش نام "ادموند" را برای خودش انتخاب کرده و نام خود یوجین را بر پسربچه ای گذارده که پیش از تولد ادموند در خانواده به دنیا آمده اما در همان سالهای اول زندگی مرده. علت مرگ آن بچه موضوعی است که به عنوان یکی از زخمهای کهنه بر بدن خانواده مانده است.

پسر بزرگ آنها یعنی جیمی به عنوان مقصر اصلی دیده می شود و همواره زیر کلام سرزنش است. به‌هرحال بعد از آن حادثه پدر و مادر برای پر کردن جای خالی آن بچه مرده تصمیم می گیرند صاحب بچه تازه ای بشوند که همین ادموند است یعنی یوجین نویسنده. جوانی حساس و شاعر مسلک که باید در یک خانه همراه با پدر و مادر و برادری زندگی کند که خیلی با او فرق دارد. افکار و خواستهای دو برادر هیچ شباهتی به هم ندارند و هرکدام غرق در دنیای خود است. ادموند غرق در رویای نویسندگی و مرگ اما برادرش جیمی می کوشد تا زخمهای خود را پشت پرده خانم بازی و عیاشی پنهان کند.

یوجین اونیل در زمان نوشتن نمایشنامه "سفر دراز روز در شب" بدون هیچ پروایی و بدون پنهان کردن نکته ای تراژدی خانوادگی خود را بر کاغذ منتقل کرده است. شخصیت پدر دارای همان مشخصاتی است که پدر واقعی او داشته، و شخصیت مادر و برادربزرگ او نیز چنین بوده اند. داستان، یک روز و یک شب تابستانی از زندگی آن خانواده را تصویر می کند. چند صحنه مربوط به یک شبانه روز. وقایعی آنقدر واقعی که نویسنده بیماری خود را هم در آن عنوان می کند. ادموند مثل یوجین جوان مبتلا به بیماری سل است و می داند که حتی اگر مدت زمان درازی دوام بیاورد بهرحال زندگی خوش و راحتی نصیب او نخواهد شد، پس وسوسه مرگ و پرواز به نیستی که برای او آزادی است گرد سر او در گردش است.

جایگاه این نمایشنامه پس از هفتاد سال

اما راستی چرا این نمایشنامه در جایگاهی چنین بالا جای گرفته است و پس از گذشت حدود هفتاد سال از انتشار آن، همچنان بعنوان نشانه ای از نبوغ نمایشنامه نویسی قرن بیستم شناخته می شود؟

گفته شده که نخستین نکته ای که آنرا اینچنین موفق کرده، شجاعت نویسنده است برای نوشتن چنین تراژدی در دوره ای که درک تماشاگر امریکایی از تئاتر چیزی کاملا متفاوت بود. یوجین خود در برادوی زاده شد و تقریبا در همان محیط پرورش یافت. محیطی که تئاتر درآن سرگرمی شبانه مردم بود و بیشتر نمایشها یا کمدی بودند و یا موزیکال و یا هردو. به هرحال درآن زمان مردم به برادوی می رفتند تا با پرداخت پولی، شبی شاد داشته باشند و چیزی تماشا کنند که آنان را از زندگی روزمره و از تراژدی غم انگیز واقعیت برای ساعاتی دور نگه دارد و آنها را سرحال بیاورد. در همین فضا و همین حال و هوا است که نویسنده ای بی توجه به خواست تماشاچی دوسال از وقت خود را صرف نوشتن چنین تراژدی غمگینی می کند. یک داستان تاسف بار خانوادگی که درست صد سال پیش اتفاق افتاده و هنوز هم در همین حوالی اطراف زندگی ما همچنان هر روزه در حال اتفاق است.

نحوه نوشتن نمایش هم البته چنان ماهرانه است که بی شک آنرا به یک درام مهم در تاریخ هنر نمایش امروز تبدیل کرده است. در تمام طول این نمایش بلند هیچ حادثه بیرونی روی نمی دهد. جنایت یا خیانت یا حسادت و یا حتی جاه طلبی و ترس که معمولا از ویژه های ساخت یک تراژدی به حساب می آمدند در بافت این نمایش جایی ندارند. داستان یک روز معمول تابستانی را در یک خانواده معمولی در چهار صحنه متفاوت همراه با گذر زمان روایت می کند.

نکته جالب نمایش اما در این است که هر صحنه روایتگر یک موضوع ویژه در این خانواده است. شاید به گونه دیگر می توان نوشت که در هر صحنه یکی از زخمهای نهفته در خانواده می آید زیر نور صحنه و به تماشاگر نشان داده می شود. چهار شخصیت که از یک بافت هستند، درهم می لولند و همدیگر را سرزنش می کنند و بی آنکه بخواهند، عاشقانه به هم زخم می زنند.

سرزنشها، این سرزنشهای هر روزه که هیچکدام کار مفیدی انجام نمی دهند چون مربوط به گذشته اند. سرزنشهای ویرانگری که آدمها بر سر و روی خود هموار می کنند. آنها خودشان را هم از زخم سرزنشهای خود در امان نمی گذارند. پدر و مادر این خانواده فقط در گذشته زندگی می کنند، مثل خیلی از پدر و مادرهای دیگر که نیمه دوم عمر خود را در اندوه گذشت نیمه اول سپری کردند. عظمت این نمایش هم در همین است که داستانی دارد که هر تکه اش از زندگی یکی از ما برداشته شده تا این تکه های پراکنده در یکجا کنار هم چیده شوند و ذره ذره گرد هم آیند و سرانجام نمایشنامه ای بنام "سفر دراز روز در شب" را به هنر نمایشنامه نویسی دنیا هدیه کنند.

از تاثیر نمایشنامه نویسانی چون آنتوان چخوف و هنریک ایبسن و اگست استرینبرگ بر تواتر یوجین اونیل بسیار گفته و نوشته شده است. گویا او به عنوان یک نمایشنامه نویس امریکایی در شروع قرن بیستم، رئالیسم چخوف روسی و تراژدی از نوع ایبسن نروژی را ترجیح می داده.

جالب است که نمایشنامه سفر دراز روز در شب اولین بار در استکهلم(سوئد) درسال ۱۹۵۶ اجرا شده و ده ماه بعد از آن در نیویورک(امریکا)به صحنه آمده است.

همه ما قبلا خوانده یا شنیده بودیم که داستان این نمایش داستان زندگی خانوادگی خود یوجین اونیل است، اما وقتی آن داستان با حضور چهار آدم زنده در یک خانه زنده ملموس در مقابل چشمان تماشاگر روایت می شود و تماشاگر صدای آنان را می شنود و لبخندها و اشکهایشان را می بیند، بخش دیگری از شکوه این نمایشنامه آشکار می شود.

این جاست که مخاط با تمام وجود باور می کند که این همان قصه زندگی خانوادگی یوجین اونیل، نویسنده جوانی است که علاوه بر غلتیدن لابلای اینهمه درد، بایستی با مرض سل خودش هم کنار بیاید. اگرچه سرانجام مرض با او کنار نیامد.

بعد از تماشای نمایش به یاد نوشته ای درباره مارک تواین، نویسنده امریکایی افتادم که روزی در پاسخ به نویسنده جوانی که از او پرسیده بود:"آقای تواین! من باید نوشتن را از کجا شروع بکنم؟" گفته بود:"از توی خونه خودت شروع کن."

دیوید سوشه: خداحافظ آقای پوآرو

دیوید سوشه بازیگر انگلیسی که بیش از ۲۵ سال است در مجموعه های تلویزیونی نقش کارآگاه هرکول پوآرو را ایفا می کند، پس از تولید آخرین قسمت از این مجموعه و کشف اسرار آخرین پرونده روی صفحه تلویزیون با این شخصیت خداحافظی کرد.
در این آخرین پرونده، کارآگاه بلژیکی سالخورده برای جلوگیری از وقوع یک قتل دیگر از دوست دیرین خود کاپیتان هیستینگ خواهد خواست که به "استایلز کورت" محل تحقیقات در اولین پرونده ای که مشترکا روی آن کار می کردند، برگردد.

از سال ۱۹۸۹ که دیوید سوشه در اولین قسمت از مجموعه تلویزیونی کارآگاه پوآرو ظاهر شد زمانه تغییر کرده است. اما این بازیگر ۶۷ ساله معتقد است که بینندگان هنوز هم به یک چنین مجموعه های تلویزیونی آرامی که در فضای دهه های گذشته اتفاق می افتند علاقمند هستند.

او می گوید: "محصولات نمایشی پلیسی کاملا تغییر کرده اند، فضای آنها بسیار تیره و مملو از خشونت اند. ولی این دنیایی نیست که آگاتا کریستی خلق کرده بود و این که شخصیت کارآگاه پوآرو هنوز هم محبوب است نشان می دهد که مردم در این نوع از داستانها به این همه خشونت و خون و سکس نیاز ندارند."

با این همه او قصد ندارد در مجموعه های تلویزیونی که ممکن است در آینده در مورد این کارآگاه بلژیکی ساخته شود نقش این شخصیت را ایفا کند. در این ۲۵ سال او در تمام داستانهایی که آگاتا کریستی حول این شخصیت نوشته بازی کرده است.

دیوید سوشه در مورد خداحافظی با این شخصیت می گوید: "خیلی غم انگیز است. من دارم با شخصیتی خداحافظی می کنم که در تمام این ۲۵ سال او را شناخته و به نوعی خود او بوده ام. مثل خداحافظی با یک دوست قدیمی است ، خداحافظی با کسی که من در قالب بازیگری با او آشنا شدم. ولی هر چیزی دوره خود را دارد و فکر می کنم که این وقت خوبی برای پایان است. دیگر داستانی از آگاتا کریستی باقی نمانده که بتوان آن را به فیلم بدل کرد."

جالب اینکه او می گوید ایفای نه چندان خوب نقش شخصیت بازپرس جب در یک فیلم سینمایی که سال‌ها قبل از شروع تولید مجموعه تلویزیونی تهیه شده بود باعث شد که بعدها بازی در نقش کارآگاه پوآرو را به وی پیشنهاد کنند.

ظاهرا بازی در فیلمی به نام بلات در چشم انداز که در سال ۱۹۸۵ ساخته شد توجه برخی از اعضای بنیاد آگاتا کریستی از جمله یکی از نوه های او را جلب کرد.

دیوید سوشه با تواضع می افزاید: "بعدها آنها بازی ضعیف من در فیلم سیزده نفر برای شام با بازی پیتر یوستینف (در نقش پوآرو) را دیده بودند. من در نقش بازپرس جب بازی می کردم و یکی از بدترین بازیهای من بود. از اینکه یک چنین بازی بدی ارائه دادم خوشحالم چون دیگر نقش بازپرس جب را به من ندادند. اگر به بازی در آن نقش ادامه داده بودم هیچگاه شانس بازی در نقش کارآگاه پوآرو را پیدا نمی کردم."

دیوید سوشه با عاطفه زیادی، مثل یک دوست قدیمی، در مورد پوآرو صحبت می کند و توضیح می دهد که چرا هنوز هم این شخصیت کارآگاهی علاقمندان فراوانی دارد.

" شخصیت او بسیار جذاب است، او به مردم علاقه زیادی دارد. آدمی است که خیلی خوب به حرف های دیگران گوش می دهد. در برخورد با زنان هیچ انگیزه یا هدف پنهانی ندارد. مثلا اگر نیمه های شب در خیابان با یک زن جوان و مست مواجه شود در نهایت احترام با او رفتار خواهد کرد و آن زن به وی اطمینان می کند. به نوعی می توان گفت که در شخصیت او انگیزه های جنسی عمل نمی کنند. داماد من معتقد است که این شخصیت از نظر اخلاقی بسیار پرهیزکار و سرمشق بسیار خوبی است."

آخرین پرونده، آخرین قسمت پوآرو با بازی سوشه بود

دیوید سوشه می گوید وقتی به اولین قسمت ها از مجموعه تلویزیونی پوآرو نگاه می کند متوجه می شود که به مرور زمان تغییر کرده و شخصیت او پخته تر شده است.

او اضافه می کند: "به نظرم اغراق های نمایشی در نشان دادن شخصیت کم تر و کمی از تزئین او کاسته شده. به مرور با وجوه تیره شخصیت او بیشتر آشنا می شویم و این دقیقا همان چیزی است که آگاتا کریستی نوشته بود."

دیوید سوشه خاطر نشان می کند که در طول این ۲۵ سال هیچگاه مطمئن نبود که تولید این مجموعه تلویزیونی تا چه مدتی ادامه خواهد یافت و به همین خاطر پیشنهادهای دیگر برای بازی در تئاتر و یا تلویزیون را همیشه در نظر می گرفت.

او می افزاید: "به همین دلیل و چون نمی دانستم که واقعا سال بعد این مجموعه ادامه خواهد یافت و یا نه، شانس آن را داشتم که در چندین نمایشنامه خوب از جمله آثاری از هارولد پینتر، آرتور میلر و یوجین اونیل بازی کنم. در ضمن باید بگویم که ایفای نقش کارآگاه پوآرو باعث شد که قابلیت من برای ایفای نقشهای شخصیت محور بیشتر شد و تحت تاثیر موفقیت شخصیت پوآرو نقش های بیشتری به من پیشنهاد می شد."

وی در مورد تماشای آخرین قسمت از مجموعه تلویزیونی کارآگاه پوآرو که چهارشنبه، ۱۳ نوامبر پخش شد، گفته بود که در آن شب همراه همسرش پای تلویزیون خواهد نشست و برای اولین بار آن را ضبط نخواهد کرد چون می داند که آخرین قسمت است و با نوشیدن لیوانی شراب این پایان پر احساس از سالها بازیگری را جشن خواهند گرفت.

با پایان ایفای نقش این کارآگاه دیوید سوشه به فعالیت بیشتر روی صحنه تئاتر بازخواهد گشت. از سال آینده در تور جهانی نمایشنامه ای با عنوان آخرین اعتراف روی صحنه خواهد رفت.

او می گوید که داستان این نمایشنامه مثل یک ماجرای اسرار آمیز در واتیکان است و زمان اتفاق های آن به دوران پاپ ژان پل اول برمی گردد که فقط ۳۳ روز در مقام رهبری کاتولیک های جهان بود.

همسر او نیز در نمایشنامه نقش تنها زن را که یک خواهر روحانی است ایفا می کند. دیوید سوشه می افزاید که از این تور جهانی استفاده خواهد کرد تا در کشورهای مختلف جهان از علاقه ای که مردم به مجموعه تلویزیونی پوآرو نشان داده اند قدردانی کند.

به نظر می رسد که این بازیگر ۶۷ ساله به هیچ وجه به بازنشستگی فکر نمی کند.

او به طنز می گوید : "در حرفه ما کسی بازنشسته نمی شود، معمولا از روی قطع شدن تماس های تلفنی می شود فهمید که باید از گود کناره گیری کرد. اگر ده یا پانزده سال تلفن زنگ نزد معنای آن این است که محترمانه بازنشسته ات کرده اند. و اگر قصد کار کردن نداری فقط کافی است بگویید نه، که البته برای هر بازیگری دشوارترین کلمه در زبان انگلیسی است. امیدوارم که تا چندین سال دیگر جواب من بله باشد."